نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 آذر 17 توسط
قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
انتظار فرج
از
کرانههاى دریاى انتظار صدایت مىزنم؛ از میان موجهاى خروشان ولى بىصدا،
از آبىِ دریا و از عمق وجودم. صدایم در کوهها مىپیچد و من همچنان منتظر.
در انتظار آمدنت صدایت مىزنم. انتظارى سبز و طولانى نویدبخش تنهایىِ من
است. نمىدانم با چه صدایى، با چه کلامى صدایت کنم. اما صبحهاى جمعه
چشمان پرشکوهام چشم به راه در جاده انتظار منتظر توست. اشک در حلقه
مردمکها جمع مىشود، ولى توان آمدن ندارد؛ مردمکها تنها مثل غروب خورشید
سرخ مىشوند.
یا مهدى! دریاى وجودم صحراى انتظارت است. من عاشقم، عاشق
قدوم مبارک تو. عاشق و تشنه دیدار تو. شبهایى که در یاد تو هستم، خواب
مهربانىها را مىبینم. خواب بازگشت خوبىها را. بیا، بیا و خوابهاى مرا
تعبیر کن.